ای مرد الهی، ای آرامش سرزمین ما!
رمز گشایی از پیوند مستحکم مردم ایران با نظام جمهوری اسلامی بدون بازخوانی رابطه ناگسستنی «امّت» و «امام» در تاریخ این مردم، امکان پذیر نیست. ملّتی که حدود چهارده قرن پیش، دروازه های کشور پهناور خود را به روی مردانی گشود که حامل پیامی آزادیبخش بودند و شعارهای فطرت نوازشان، دل های حق گرای ایرانیان را ربود. گرچه فاتحان قادسیه و نهاوند، همه اهلیت حمل این پیام حیات آفرین را نداشتند، ولی معلّم سفر کرده شان، محمّد امّی آن چنان دفینه های عقول آنان را برانگیخته بود که گذشته تاریک و جهل نهادینه ساکنان جزیرة العرب را از صفحه وجودشان پاک کرده بود.
ایرانیان هوشمند از نخستین روزهای ورود منسوبان مکتب نبوی، سرچشمه زلال پیام را به خوبی یافتند و دل به وارثان راستین نبوت سپردند و دو میراث گرانسنگ برجای مانده از رسول را بر چشمان بصیر خود نهادند و سخن آن صادق امین را به کرسی تحقق نشاندند که فرمود: «لو بلغ العلم بالثریا لتناوله من فارس: اگر دانش به ثریّا رسد پارسیان بدان دست می یابند!» در روزگارانی که فرزندان فاطمه و علی، از کینه و حسد آل امیه و آل عباس ایمن نبودند، خانه های گرم و صمیمی هموطنان سلمان، پذیرای آن پاره های تن پیام آور آزادی بود. حماسه حضور عاشقانه مردم نیشابور در پیشواز عالم آل محمّد، علی بن موسی الرضا علیهما السلام برگ زرینی در تاریخ این مرد خوش طینت است.
حکایت ولایت ورزی مردم ایران، قصه امروز و دیروز نیست! حدیث دلدادگی و وفای این امّت نیک سیرت، حدیث چهارده قرن سرسپردگی به آیین محبوبان معصومی است که از پاداش کریمانه به این یاران جان فدا دریغ نورزیده اند.
و آنگاه که ولی خدا از چشمان امّت مرحومه پنهان شد، اهالی سرزمین پهناور ایران چشم امید به نایبان فقیه آن حجت دوختند و سرِ انقیاد و طاعت به این امنای راستین حضرتش سپردند. و از این اعتماد و ائتمان هرگز پشیمان نشدند زیرا هر گاه که ابرهای سیاه فتنه آسمان این سرزمین را پوشانده، رهنمودهای نورانی عالمان دین، پرده های ابهام را زدوده است. آنجا که دشمنان این آب و خاک، چشم آز و بدخواهی بدان دوختند، این امنای راستین مردم، طلایه دار ستیز و نبرد با متجاوزان بودند. تاریخ میهن خوبان، سرشار از خاطرات واگفته و ناگفته ای است از نقش آفرینی فقیهانی که در وفای امت خود تردیدی نکردند و زیباترین صفحات حیات مردم ایران را نگاشتند.
فرزند رسول خدا، باقرالعلوم علیه السلام نقل می کند که جدّ بزرگوارش امیرالمؤمنین در صفین با مردمش سخن گفت... این خطبه دل انگیز، ارتباط میان امت و امام را به تصویر می کشد. آنچه می خوانید، پیوند امامی معصوم با یاران و امت او را می نمایاند که حقّ رعیت را نیک ادا کرد گرچه بسیاری از مأمومانش بر او جفا ورزیدند و تنهایش گذاشتند!
سیره آقای ما، رنگی از راه روشن جدّ مظلومش اسدالله الغالب را دارد، به گونه ای که مانند او سخن می گوید و چون او برای دادگری و عدالت می کوشد، امّا خود اذعان دارد که علی مرتضی، قدوه ای است که می توان به او اقتدا کرد ولی به او هرگز نتوان رسید!
امیر بیان پس از حمد و ثنای الهی و درود و رحمت بر رسول خدا چنین فرمود:
امّا بعد، از آن رو که من ولیّ امر شمایم و درجه و منزلتى الهی در میان شما دارم، خداوند متعال براى من بر شما حقّى قرار داده، و شما نیز بر گردن من نظیر همان حقّى را دارید که من بر شما دارم، ....
بزرگترین حقوقی که خداوند تبارک و تعالى واجب کرده، حقّ والى و زمامدار بر رعیت، و حقّ رعیت بر والى است ، خداوند این حقوق دو سویه را براى تنظیم الفت میان آنان، و عزّت دینشان و پایدارى سنّت هاى حق در میان آنها قرار داده است. پس رعیت به صلاح و شایستگی دست نیابد مگر به شایستگی والیان و زمامداران، و والیان نیز جز با راستى و درستىِ رعیت، صلاح نیابند. پس هر گاه رعیت، حقّ والى را به جا آورَد و والى حقّ رعیت را ادا کند، حقّ در میان ایشان استوار گردد، و روشهاى دیانت میان آنها برپا شود، و نشانههاى عدل و داد برقرار می گردد و سنّت ها و روش هاى عدالت بر جاده مستقیم خود جارى شود و در نتیجه، روزگار بهبود یابد و زندگى خوش گردد و امید به بقا و پایندگى آن دولت باشد و آز دشمنان به نومیدى بدل گردد. ولی اگر رعیت بر والى و زمامدار خود به ستم بشورد و چیرگى یابد یا والى بر رعیت ستم ورزد، در این هنگام اختلاف کلمه پیدا شود و طمع هاى ناحق رخ بنماید و فریبکاری در دین فزونى گیرد و بر اساس هوا و هوس عمل خواهد شد و احکام دین تعطیل مىشود و بیماری دل ها فزونی می گیرد، و از تعطیل شدن حدود مهمّ، و از باطل بزرگى که در جامعه بنیان گرفته است هراسى به دل راه ندهند. و اینجاست که نیکانْ ذلیل و بَدانْ عزیز گردند و شهرها به ویرانى کشیده شود و پیامدهای معصیت الهی بر بندهها بزرگ و سنگین شود.
پس اى مردم! بشتابید به سوی تعاون در فرمان بردن از خداوند و قیام به عدالت و وفادارى به عهد او. همه حقوق او را عادلانه ادا کنید، زیرا بندگان خدا به چیزى محتاجتر نیستند از اینکه در این مهمّ، خیرخواه هم باشند و با هم به نیکى همیارى کنند، و کسى نیست که به هر اندازه هم در تحصیل خشنودى خدا آزمند باشد و در عمل زیاد سعى و کوشش کند بتواند به حقیقت آنچه خدا از حق به اهلش عطا کرده برسد، ولى از حقوق واجب خداى عزّ و جلّ بر بندگانش این است که در حدّ توان خود براى او خیرخواهى کنند و براى برپا داشتن حق در میان خود همیارى کنند.....
در این هنگام یکى از سپاهیان آن حضرت - که معلوم نشد که بود و گفته شده نه تا آن روز و نه پس از آن، هرگز در میان سپاهیان حضرت دیده نشد- براى پاسخ به سخنان آن حضرت برخاست و ... چنین گفت:
تو فرمانده و امیر مایى و ما رعیت توئیم! به برکت تو بود که خدا ما را از خوارى و ذلّت رهایى بخشید، و به عزّت بخشى تو بود که خداوند بندگانش را از زنجیر ستم رهانید. اکنون تو هر راهى را که مىدانى براى ما برگزین و ما را بدان ببر، و هر گونه مىتوانى نظر بده و بر پایه آن عمل کن، زیرا تویى آن گوینده مورد تصدیق و حاکم موفّق و فرمانروای برگزیده، و ما هرگز سرپیچی از فرمانت را جایز روا نداریم و هیچ دانشى را با دانش تو نسنجیم، و در این باره مقامت نزد ما بزرگ و فضیلت و برترىات نزد ما بسیار ارزشمند است.
امیر مؤمنان علیه السّلام در پاسخ آن مرد چنین گفت: براستى سزاوار است براى کسى که جلال خداوند در نگاه او بزرگ، و مقامش در دل او بلند است، شکوه هر چه غیر خداست در پیش او حقیر باشد، و سزاوارترین کس به این نگاه، کسى است که خدا به او نعمتی بزرگ ارزانی داشته و بر او احسانی شایان کرده باشد، زیرا نعمت خدا بر کسى بزرگ نگردد، جز آنکه عظمت حقّ خدا بر او افزون گردد.
به حقیقت، پست ترین حالات والیان نزدم مردم صالح و شایسته این است که پنداشته شود در پی فخر و نازیدن هستند، و امرشان بر کبر و گردن فرازى بنیان شده است. و من دوست نمىدارم که در پندارتان بگذرد که من ستایش و مدح را دوست دارم.
سپاس خدا را که چنین نیستم. اگر بر فرض آن را هم دوست مىداشتم آن را از سرِ فروتنى در پیشگاه خداوند رها مىکردم، و چه بسا مردم ستایش را پس از آزمون و بلا گوارا بیابند، پس مرا به ستایش نیکو نستایید، زیرا من خود را که در پیشگاه خدا و شما آماده کردهام براى اداى باقیمانده حقوقى است که از انجامش فراغت نیافته ام، و برای به جاى آوردن واجباتى است که ناگزیر به انجام آن هستم. و از این رو آن گونه که با متکبّران سخن مىگویید با من سخن مگویید، و بدان گونه که از جباران تندخو پرهیز مىکنید با من چنین نکنید، و با من منافقانه رفتار نکنید، و مپندارید که سخن حقّ بر من دشوار آید، و گمان نبرید که من در امورى که به صلاح من نیست، در اندیشه بزرگطلبى خود هستم، زیرا کسى که تذکّر حق براى او گران آید و یا از پیشنهادى عادلانه، نگران و ناخشنود گردد، عمل کردن به حق و عدالت بر او دشوارتر و گرانتر باشد.
پس شما از حقگویى و رایزنی هایى که نظرهاى عادلانه در آن دارید خوددارى نورزید، زیرا من برتر از آن نیستم که خطا کنم و در کار خویش از آن ایمن نباشم مگر آنکه خداوند مرا از آنچه که از من بدان تواناتر و مسلّط تر است نگاه دارد، زیرا، ما و شما بندگان، مملوک پروردگارى هستیم که جز او پروردگارى نیست، و او مالک و صاحب همه چیز ماست، و اوست که ما را از آن نادانى که گرفتار آن بودیم، به سوى آنچه به سود ما بود ره نمود، و هدایت را جایگزین گمراهى ما کرد و پس از نابینایى به ما بصیرت ارزانی داشت.
در این جا مردى که پیشتر پاسخ حضرت علیه السّلام را داده بود دوباره به سخن آمد و گفت: تو براستى شایسته آنى که گفتى و بخدا سوگند بالاتر از آنى، و نعمت هاى خداوند در نزد ما آن قدر است که نمىتوان آن را نادیده انگاشت، و خداى تعالى سرپرستى ما را بر دوش تو نهاده است و تدبیر کارهاى ما را به تو واگذارده، تو امروز پرچم هدایت مایى که در پرتو وجودت ره می یابیم، و جلودار مایى که به تو اقتدا می کنیم. فرمانت، مایه رشد و رهیابی به حق است، و گفتارت همه، ادب. دیدگان ما در زندگى، همه از تو پرتو مىگیرد، و دل هاى ما به تو از شادى آکنده است، و خردهاى ما از شرح فضل سرشارت سرگردان است، و اگر به تو مىگوییم [اى امام صالح] نه برای تنزیه و زیاده روی در ستودن تو است ، و ما در یقین تو در دل تردیدى نداریم و در دین تو شکّى نداریم تا از این بترسیم که با رسیدن نعمت خداى تبارک و تعالى، در تو گردن فرازى جان گیرد و یا خودپسندى و تکبّرى به وجودت راه یابد، بلکه آنچه را به تو اظهار مىکنیم همه برای آن است که با بزرگ شمردنت، به پیشگاه خداوند تقرّب جوییم، و با برترى دادن و بیان فضیلتت، پاداش بیشترى به دست آورده و برای بزرگداشت زمامدارى و فرمانروائیت، بهتر سپاس گزارده باشیم. اکنون در کار خود و ما بنگر و فرمان خدا را براى خود و ما برگزین که ما به هر چه فرمانمان دهى فرمانبرداریم، گذشته از آنکه اطاعت از تو، به یقین ما را سود می بخشد.
امیر المؤمنین علیه السّلام در پاسخ فرمود: و من شما را در پیشگاه خداوند بر خویشتن گواه مىگیرم، زیرا مىدانید که من عهدهدار امور شما شدهام و بزودى موقف قیامت، من و شما را در برابر خداوند گرد آورد و از وضعى که اکنون در آن هستیم بازپرسى شویم و آن جاست که بر یک دیگر گواهى دهیم، پس امروز آن گونه گواهى ندهید که فرداى قیامت بر خلاف آن گواهى دهید، زیرا هیچ امرى بر خداى عزّ و جلّ پنهان نماند و چیزى در پیشگاه او روا نیست جز خیرخواهى صمیمانه در هر کارى.
در این جا باز همان مرد برخاست- و گفته شده پس از آن که این سخن را گفت دیگر دیده نشد- و شروع به پاسخ آن حضرت کرد. در حالى که گریه، راه سخن را بر گلویش بسته بود و از خطرى که احساس مىکرد و هراسى که از وقوع مصیبت داشت، پیوسته صدایش در هم شکسته مىشد، سخنش را ادامه داد، و پس از به جا آوردن حمد و ثناى الهى به درگاه بىنیاز بارى تعالى شکایت کرد؛ شکایت از هراسى که از آن خطر بزرگ و خوارى مداوم، ناشى از تباهى روزگار و دگرگونى اوضاع و ناپایدارى حکومت حقّه، بزودى دامنگیر مىشد. سپس با اندوه فراوان روى نیاز به درگاه خدا کرد و از او خواست که بر او منّت نهاده و بلا را از او دور کند، و بخوبى خداى را ستود، آن گاه گفت:
اى مرد الهی در میان بندگان خدا، و اى مایه آرامش بلاد! کجا سخن ما توان توصیف فضل تو را دارد؟! و کجا بیان ما به کنه کار تو ره برد؟! و کجا ما توانیم به حقیقت ستایش نیکوى تو رسیم؟! یا کجا توانیم نعمت نیکوى وجود تو را برشماریم؟! چگونه با اینکه نعمت هاى خدا به وسیله تو به ما ارزانى شود و در پرتو وجود تو اسباب خیر به ما بپیوندد! مگر تو نیستى که خوارشدگان را پناهى، و سرکشان ناسپاس را برادرى مهربان؟!
پس با چه کسى جز تو و خاندانت، خدا ما را از ناهنجارى این خطرات رهانید؟! و یا به وسیله چه کسى سیلاب دشوار مشکلات را از ما بگرداند؟! و به واسطه چه کسى جز شما، خداوند دستورات دینمان را بر ایمان آشکار نمود و آنچه از دنیاى ما تباه شده بود به صلاح و خوبى درآورد، تا پس از کاستى [ستم بارگى] نامآور شدیم و چشم ما از زندگى خوش روشنى یافت، زیرا به اندازه توان خود، به نیکى بر ما حکومت کردى و به همه وعدههایت وفا کردى و بر همه پیمانهایت پایدارى ورزیدى و تو شاهدى بودى بر هر که از ما غایب مىشد و خلف اهل البیت براى ما بودى. تو عزّت بخش ناتوانان ما و پناه بینوایان ما و تکیهگاه بزرگان ما بودى. عدل و داد تو ما را در تمام کارها گرد هم جمع کرد و آرامى و بردبارى تو براى ما در باره حق، وسیله وسعت است. دیدنت براى ما موجب آرامش است و یادت موجب آسودگى. کدام کار نیک را به جاى نیاوردى؟ و کدام عمل صالح را ترک نمودى؟
اگر نبود آنچه که ما از آن بر تو ترس داریم [مرگ] و کوشش ما در وضع آن بىاثر است و جلوگیرى آن از قدرت ما بیرون است، و یا ممکن بود که جان خود و عزیزانمان را در راه تو نثار کنیم، بىتردید همه را به پایت فدا مىکردیم و آنها را در گرو وجود عزیزت مىنهادیم، گرچه اینها در برابر تو ناقابل و بی ارزش است. و بىچون و چرا هر چه توان داشتیم در راه ستیز با دشمنان تو و دفاع از سوء قصدکنندگانت به کار مىبردیم. ولى چه مىتوان کرد در برابر خدایى که تقدیرش را دفع نتوان کرد، و عزیزى که مغلوب نگردد و پروردگارى که چیره بر او نتوان شد. پس اگر خداوند سلامتى وجود مقدّست را بر ما منّت نهاد و به بقاى ذات اقدست بر ما ترحّم فرمود و این نگرانى را به سلامت و تندرستى تبدیل کرد و در میان ما باقى ماندى، ما در برابر این نعمت، شکری دگر به درگاه خداوند به جاى آورده و ذکر او را به دل و زبان ادامه دهیم، و به شکرانه سلامتى تو نیمى از اموال خود را صدقه داده و نیمى از بندگان خود را آزاد کنیم، و براى خدا پیشانی خضوع بر خاک نهیم و در همه کارهامان خشوع و کرنش را فرو ننهیم...