البته باید قبول کرد در تنظیم روابط عاطفی زن و شوهر اخلاق بیش از قواعد حقوقی حکومت دارد. برای مثال ماده 1102 قانون مدنی اعلام کرده است زن و شوهر مکلف به حسن معاشرت با یکدیگرند اما معیار دقیقی درخصوص موارد سوءمعاشرت در قانون ارایه نشده است. به همین دلیل برای تعیین مصادیق حسن معاشرت به ناچار باید به عادات و رسوم اجتماعی، فرهنگ، اخلاق و مذهب در میان اقشار مردم مراجعه کرد بنابراین مشاهده میشود حتی مواد قانونی درخصوص تکالیف زن و شوهر، ارتباطی نزدیک با اخلاق و فرهنگ جامعه دارد. به طور کلی تمام اموری که از نظر اجتماعی توهین محسوب میشود مانند ناسزاگویی، ضرب و شتم، مشاجره، تحقیر و... یا اموری که با عشق به کانون خانواده و اقتضای محبت بین دو همسر منافات دارد مانند ترک خانواده، بیاعتنایی به همسر و اعتیاد میتوانند از مصداقهای سوءمعاشرت در خانواده محسوب شوند. گرچه به زور اجراییه دادگاه، نه مرد را میتوان به حسن معاشرت با زن واداشت و نه زن را به اطاعت از شوهر و وفاداری اجبار کرد اما سوءمعاشرت زوجین آثاری حقوقی نیز دارد. درواقع سوءمعاشرت زن استحقاق او را در گرفتن نفقه از بین میبرد و هرگاه سوءمعاشرت مردی چنان باشد که زندگی را برای زن غیرقابل تحمل کند، او به این استناد حق دارد از دادگاه درخواست طلاق کند. به نظر نگارنده آنچه بر یک خانواده موفق و خوشبخت حکومت میکند تنها اخلاق است و هرگاه زوجین بخواهند به جای مذاکره و حل و فصل مشکلات خانوادگی با استناد به قانون و دادگاه و اجراییه، همسر خود را مجبور به حسن معاشرت کنند، امید به بهبود روابط زناشویی به حداقل میرسد. به همین دلیل هم تکالیفی که قانون برای زن و شوهر در مقابل هم تعیین کرده است، نوعی الزام اخلاقی محسوب میشود. برای نمونه میتوان به ماده 1104 اشاره کرد که در آن عنوان شده است زوجین باید در تشیید مبانی خانواده و تربیت اولاد خود به یکدیگر معاضدت کنند. اما همانطور که مشاهده میشود چنین الزامی تنها یک الزام حقوقی محسوب نمیشود بلکه برگرفته از اخلاق و عادات اجتماعی رایج در جامعه است...